کد مطلب:29989 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:77

سخن ابن ابی الحدید درباره ناکام ماندن دشمنان امام












استاد ما، ابو جعفر اِسكافی گفت:اگر چیرگی جهل و تقلید بر مردم نبود، ما هیچ نیازی به پاسخگویی استدلال های پیروان عثمان نداشتیم؛ امّا چه می توان كرد كه در آن روزگار، قدرت، نفوذ كلام، و غلبه فرمانِ بزرگان و علما و اُمرا، تأثیر فراوانی بر مردم داشت.

نیز همگانْ مطّلع بودند كه پاداش و منزلت، از آنِ كسانی است كه در فضیلتِ ابو بكر، اخبار و احادیث، نقل كنند. و همگان دیدند كه محدّثان (به خاطر دستیابی به دنیا) چگونه حدیث های بسیار ساختند.

این همه، مورد اهتمام بنی امیّه بود. بنی امیّه در طول حاكمیّتشان، پیوسته تلاش نمودند تا یاد علی علیه السلام و فرزندانش را به فراموشی سپرده، نور ایشان را خاموش نموده، برتری ها و بزرگواری ها و سوابق ایشان (در اسلام) را كتمان كنند.

بنی امیّه، [ خطیبان و سخنرانان را] وادار نمودند كه علی علیه السلام و فرزندانش را بر منبرها ناسزا و دشنام بگویند و مورد لعن قرار دهند.

پس، پیوسته، شمشیرها از خون ایشان، سرخ فام و عدد ایشان كم و دشمنان ایشان فراوان بود.

این گونه بود كه علی علیه السلام و فرزندانش، همواره كشته و اسیر و یا در تبعید و در فرار بودند و عمْر را پیوسته خوار، محروم، ترسان و در انتظار می گذرانیدند، تا جایی كه اگر شخصی فقیه، محدّث، قاضی و یا متكلّم نیز چیزی از فضایل ایشان را بازگو می كرد، با شدیدترین توبیخ ها و سخت ترین مجازات ها تهدید می شد و اجازه داده نمی شد كه كسی در اطراف او گرد آید.

تقیّه، حتّی به جایی رسید كه وقتی محدّث، حدیثی را از علی علیه السلام نقل می كرد، نام وی را پنهان می داشت و تنها به «مردی از قریش گفت» یا «مردی از قریش چنین كرد» اكتفا می كرد و نام علی علیه السلام را به زبان نمی آورد.

از اینها گذشته، می بینیم كه در آن روزگار، همه مخالفان علی علیه السلام به نقض فضایل آن حضرت می پرداختند و برای این هدف، حیله ها و تأویل ها به كار می بردند؛ مخالفانی از قبیل:خارجیِ از دین برون رفته، مُنكرِ كینه توز، معتقد گیج، نوجوان معاند، منافق دروغگو، عثمانیِ حسود (كه در نقل فضایل او، اعتراضْ وارد می كرد و خدشه می نمود)، معتزلی ای كه در احادیث فضایل او، نقض های كلامی وارد می كرد (همو كه به دانش اختلافِ مذاهب، آگاه بود و شبهه را می دانست و موارد خدشه و انواع تأویل ها را بلد بود و با این حال، در ابطال فضایل علی علیه السلام تلاش می كرد و مشهورترین فضایل او را تأویل می نمود و گاه به چیزی تأویل می نمود كه احتمال آن نمی رفت و گاه با قیاسِ نقضی، می خواست از ارزش آن بكاهد).

با این همه، از نیرومندی و بلندمرتبگی و روشنایی و پرتو افشانی شخصیت علی علیه السلام كاسته نشد.

تو خود می دانی كه معاویه، یزید و مروانیانی كه پس از آن دو به قدرت رسیدند، در دوران حاكمیّت خود - كه حدود هشتاد سالْ طول كشید - از هیچ تلاشی برای وادار ساختن مردم به بدگویی و لعن علی علیه السلام و نیز پوشاندن برتری ها و مخفی نمودن بزرگی ها و سوابق او فروگذار نكردند.

خالد بن عبد اللَّه واسطی، از حصین بن عبد الرحمان، از هلال بن یَساف، از عبد اللَّه بن ظالم نقل كرده است كه:وقتی برای معاویه بیعت گرفته شد، مغیرة بن شعبه سخنرانان را وا می داشت تا علی علیه السلام را لعن كنند. سعید بن زید بن عمرو بن نُفَیل گفت:آیا نمی بینید كه این مرد ستمكار، فرمان می دهد كه اهل بهشت، لعن شوند؟!

سلیمان بن داوود، از شعبه، از حُرّ بن صباح نقل كرده است كه:از عبد الرحمان بن اخنس شنیدم كه می گفت:مغیرة بن شعبه را در حال سخنرانی دیدم. او علی علیه السلام را یاد كرد و به وی بد گفت.

ابو كُرَیب می گوید:ابو اُسامه برایمان حدیث كرد و گفت:صدقة بن مثنّی نَخَعی، از ریاح بن حارث نقل كرد كه:مغیرة بن شعبه در مسجد جامع [ كوفه] بود و مردم پیشش بودند. مردی - كه قیس بن علقمه نام داشت - نزدش آمد و مغیره از وی استقبال كرد. او علی علیه السلام را دشنام گفت.

محمّد بن سعید اصفهانی، از شریك، از محمّد بن اسحاق، از عمرو بن علی بن حسین، از پدرش (علی بن حسین علیهما السلام) روایت كرد كه:«مروان به من گفت:در بین مردم، هیچ كس همانند یار شما از یار ما حمایت نكرد.

گفتم:پس چرا در منبرهایتان وی را دشنام می گویید؟

گفت:چون حكومت ما، جز با این كار، سامان نمی یابد».

ابو غَسّان مالك بن اسماعیل نَهْدی، از ابن ابی سیف روایت كرده است كه:مروان، سخنرانی كرد و حسن بن علی علیهما السلام هم نشسته بود. مروان به علی علیه السلام ناسزا گفت. حسن بن علی علیهما السلام به مروان گفت:«وای بر تو، ای مروان! آیا این كسی كه بدش را می گویید، بدترینِ مردم است؟».

[ مروان] گفت:نه؛ بلكه بهترینِ مردم است.

ابو غسّان همچنین روایت كرده است كه:عمر بن عبد العزیز گفت:پدرم سخنرانی می كرد و پیوسته [ و بدون هیچ لكنتی] به سخنرانی اش ادامه می داد تا وقتی كه از علی یاد می كرد و او را دشنام می گفت كه زبانش بند می آمد، صورتش زرد می شد و حالش تغییر می كرد. در این خصوص از وی پرسیدم. گفت:آیا این مطلب را متوجّه شده ای؟ اگر اینان آنچه را پدرت درباره علی می داند، بدانند، یك نفر از آنان هم از ما پیروی نمی كند.

ابو عثمان روایت كرده است كه:ابو یقظان برای ما حدیث كرد و گفت:در روز عرفه، یكی از پسران عثمان، نزد هشام بن عبد الملك به پا ایستاد و گفت:این، روزی است كه خلفا لعن ابو تراب را در آن، مستحب می شمردند.

عمرو بن قنّاد، از محمّد بن فُضَیل، از اشعث بن سَوّار روایت كرده است كه:عَدیّ بن اوطات، علی علیه السلام را بر منبر، دشنام گفت. حسن بصری گریست و گفت:امروز، مردی دشنام گفته شد كه در دنیا و آخرت، برادر پیامبر خداست.

عدیّ بن ثابت، از اسماعیل بن ابراهیم روایت كرده است كه:من و ابراهیم بن یزید برای نماز جمعه [، در مسجد كوفه] نزدیكِ درهای بنی كِنده نشسته بودیم كه مغیره برخاست و به خواندن خطبه پرداخت. او خدا را حمد گفت و سپس هر چه خواست، بیان كرد. آن گاه به [ دشنامگویی به] علی علیه السلام پرداخت.

ابراهیم، روی ران یا زانوی من زد و گفت:رو به من كن و با من حرف بزن، كه ما در نماز جمعه نیستیم (این، دیگر نماز جمعه نیست كه شرعاً استماع خطبه آن، ضروری باشد). نمی شنوی این مرد، چه می گوید؟

عبد اللَّه بن عثمان ثَقَفی روایت كرد و گفت:ابن ابی یوسف گفت:عامر بن عبد اللَّه بن زبیر به پسرش گفت:ای پسرم! علی علیه السلام را جز به نیكی، یاد نكن؛ چرا كه بنی امیّه هشتاد سال بر منبرهایشان وی را لعن كردند؛ ولی در مقابل، خداوند، جز بر مقام وی نیفزود. دنیا هرگز چیزی را نساخته، مگر آن كه برگشته و نابودش كرده است؛ و دین، هرگز چیزی را بنا نكرده است كه آن را نابود كند.

عثمان بن سعید، روایت كرد و گفت:مطّلب بن زیاد، از ابو بكر بن عبد اللَّه اصفهانی برای ما نقل كرد كه:شخصی منسوب به بنی امیّه - كه به وی خالد بن عبد اللَّه می گفتند - همواره علی علیه السلام را دشنام می گفت.

روز جمعه كه شد، او برای مردم، سخنرانی كرد و گفت:سوگند به خدا، پیامبر خدا، در حالی كه می دانست علی كیست، وی را به كار گرفت و این به خاطر آن بود كه شوهر دخترش بود.

سعید بن مسیَّب كه در حال چرت زدن بود، چشم هایش را گشود و گفت:وای بر شما! این خبیث، چه گفت ؟ هم اكنون در رؤیا دیدم كه قبر پیامبر خدا شكافت و پیامبر خدا گفت:«دروغ گفتی، ای دشمن خدا!».

قنّاد، روایت كرده است:اَسباط بن نصر همدانی، از سُدّی برایمان حدیث كرد كه:من در مدینه، كنار اَحجار الزَّیت[1] بودم كه سواری بر شتر آمد و ایستاد و علی علیه السلام را دشنام گفت.

مردم به دیده تحقیر به وی نگاه كردند. در این هنگام، سعد بن ابی وقّاص آمد و گفت:«خداوندا! اگر این مرد، بنده صالحت را دشنام گفته است، خواری وی را به مسلمانان نشان بده». چیزی نگذشت كه شتر آن مرد، رم كرد و وی افتاد و گردنش شكست.

عثمان بن ابی شیبه، از عبد اللَّه بن موسی، از فُطر بن خلیفه، از ابو عبد اللَّه جدلی روایت كرده است كه:به خانه امّ سلمه - كه خدایش رحمت كند - وارد شدم. به من گفت:آیا پیامبر خدا در بین شما دشنام گفته می شود و شما زنده هستید؟!

گفتم:كجا چنین چیزی اتّفاق افتاده است؟

گفت:آیا علی علیه السلام و دوستدارانش دشنام گفته نمی شوند؟

عبّاس بن بكّارِ ضَبّی روایت كرده است كه:ابو بكر هُذَلی، از زُهْری برایم نقل كرد كه:ابن عبّاس به معاویه گفت:آیا از بدگویی این مرد (علی علیه السلام) دست نمی كشی؟

معاویه پاسخ داد:به این كار، همچنان ادامه خواهم داد تا كوچك ترها با آن، پرورش یابند و بزرگ ترها با آن، پیر گردند.

هنگامی كه عمر بن عبد العزیز، زمامدار گشت، از بدگویی علی علیه السلام دست كشید، تا جایی كه مردم گفتند:او سنّت را ترك كرده است!

از ابن مسعود، روایت شده است كه:شما چگونه خواهید بود، آن هنگام كه فتنه شما را فراگیرد و كوچك ترها با آن، تربیت شوند و بزرگ ترها با آن، پیر گردند و مردم طبق آن، عمل كنند و آن را سنّتْ تلقّی نمایند و هر گاه چیزی از آن فتنه تغییر كند، گفته شود:سنّت، تغییر یافته است؟

ابو جعفر می گوید:می دانید كه پاره ای از پادشاهان، گاه از روی خواهش های نفس، سخن یا روشی را برمی گزینند و مردم را به آن وا می دارند، به گونه ای كه غیر آن را نمی شناسند؛ نظیر این كه حَجّاج بن یوسف، [ در تلاوت قرآن،] قرائت عثمان را برگزید و قرائت های ابن مسعود و اُبَیّ بن كعب را ترك نمود و مردم را در استفاده از آن دو قرائت، مورد تهدید قرار دارد. این، جدای از جنایاتی است كه حَجّاج بن یوسف، جبّاران بنی امیّه و طاغیان مروانی نسبت به فرزندان علی علیه السلام و شیعیانش انجام داده اند.

حاكمیّت حَجّاج، بیست سال بود و هنوز او نمرده بود كه مردم عراق بر قرائت عثمان، اجتماع كرده بودند و فرزندانشان با آن، بزرگ شده بودند و (به خاطر خودداری ورزیدن پدرانشان و نیز سر باز زدن آموزگاران از آموزش غیر آن) غیر آن را نمی دانستند، به گونه ای كه اگر قرائت عبد اللَّه یا قرائت اُبیّ برایشان خوانده می شد، نمی فهمیدند و (به سبب عادت كردن به غیر آن و طولانی بودن دوره ناآگاهی) نسبت به آشنایی با روش آن دو، پنداری كراهت آمیز و ناشایست داشتند؛ چون وقتی چیرگی بر رعیّتْ پیدا شود و دوران سلطه بر آنان طولانی گردد و ترس در میانشان گسترش یابد و تقیّه فراگیر گردد، همگی بر كنار كشیدن و سكوت، اتّفاق می كنند و روزگار، به مرور، بینش آنان را می گیرد و از جُرئتشان و استواری شان می كاهد، به گونه ای كه بدعت ناشناخته ای كه به وجود آورده اند، بر سنّتی كه می شناسند، غالب می گردد.

حَجّاج و كسانی نظیر عبد الملك و ولید - كه حَجّاج را زمامدار كرد - و نیز سایر فرعون های اُمویِ قبل و بعد این دو، بر مخفی نگه داشتن خوبی ها و فضایل علی علیه السلام و فرزندان و شیعیانش و نیز پایین آوردن قدر و منزلت آنان، حریص تر بودند تا ساقط كردن قرائت عبد اللَّه و اُبیّ؛ چون آن نوع قرائت ها موجب سقوط پادشاهی آنان و فساد كار و روشن شدن حالشان نمی گشت، حالْ آن كه مشهور گشتن فضل علی علیه السلام و فرزندانش و نیز آشكار گشتن خوبی های ایشان، زوال قدرت آنان را در پی می داشت و موجب تسلّط دوباره حكم كتاب خدا - كه كنار نهاده شده بود - بر آنان می گشت.

از این رو، آنان هشیارانه در مخفی نگه داشتن فضایل علی علیه السلام تلاش نمودند و مردم را بر پنهان كردن و پوشیده نگه داشتن آنها وا داشتند؛ ولی خداوند عزّوجل تنها پرتوافشانی و درخشش شخصیّت او و فرزندانش و فزونی یافتن مِهر آنان و انتشار و فراوانی یاد آنان و روشنی نیرومندی استدلال آنان و ظهور برتری آنان و بالا رفتن اعتبار آنان و عظمت یافتن جایگاه آنان را اراده كرده بود، به گونه ای كه آنان به سبب اهانت های امویان، عزیز گشتند و با به فراموشی سپرده شدن یادشان، زنده شدند و... سرانجام، همه بدی هایی كه بدخواهان در حقّ علی علیه السلام و فرزندانش اراده كرده بودند، به خیر مبدّل گشت.

در نتیجه، از فضایل، ویژگی ها، مزایا و سوابق علی علیه السلام، آن قدر به ما رسیده است كه پیشتازان، بر او در این خصوصْ پیشی نگرفته و اراده كنندگان، همپای او نگشته و جویندگان، به او نرسیده اند و اگر آن فضایل، در شهرت، همپای «قبله معیّن» نگشته بود و در فراوانی، چون «سنّت محفوظ» نبود، با توجّه به شرایطی كه توصیف كردیم، از پسِ روزگاری بِدین بلندی، یك حرف هم از آن همه فضایل به دست ما نمی رسید.[2].









    1. اَحجار الزَّیت، جایی است در مدینه كه در آن، نماز باران می خوانند. (معجم البلدان:109/1)
    2. شرح نهج البلاغة:224 - 219/13.